سفارش تبلیغ
صبا ویژن

5 روزی بود که شیوا منو ندیده بود . از مشهد تلفن زدن و شیوا گفت  :سلام باباجون . من پیش مادرجونم ( مادر بزرگ ) تو میای پیش مادرجون ؟ گفتم : من راهم دوره .گفت :من میام دستته می گیرم میارم پیش مادرجون !!! من میخوام بیام پیش تو . من اینجا نمی مونم . من نه . من پیش مادرجون نمی مونم . میخوام بیام پیش تو . مامان نمی مونم . مامان بی ادبه!!!

358 روز و 0 ساعت قبل - آخرین تغییر : [*دخترروستا*] 357 روز و 19 ساعت قبل

محمد جواد س، 0098، ... 2 فرد دیگر ... sajede، *دخترروستا*

عزیزم .... - 0098

 

باباجون ساعت چنده ؟ گفتم : 10 ( 10 شب ) گفت : ساعت 2 میایی ؟!!( به یاد اون موقع هایی که ساعت 2 نیمه شب از سرکار میام خونه !!! ) شیوا : الان خونه ی کی هستی ؟ من با تو میخوام بیام خونه تون !!!من دوست دارم بیام خونه تون . من دوست دارم پیش تو بیام ... - خاطرات دکتر بالتازار


نوشته شده در  جمعه 92/9/29ساعت  9:23 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]